مردم سالاری
رهیافتی به رنجهای مردم و میزان تابآوری آنان

یکم آذر
دکتر منصور انصاری- روزنامه نگار
اگر بخواهیم از این استنباط عامیانه در مورد فیلسوف صاحبنام آلمانی یعنی فردریش نیچه (1900- 1844) فاصله بگیریم که ایشان اندیشمند تئوریزه کردن پوچی و نوعی نیهیلیسم است و به جوهره اندیشهاش که مفسر درک تحمل رنج در عرصه زندگی سیاسی و اجتماعی است بپردازیم میتوانستیم نقبی بزنیم به رنجی که مردم ایران در این مقطع تاریخی میکشند و این پرسش دغدغه آمیز را مطرح کنیم که آیا مردم این سرزمین بلا دیده که از هر سوی و هر جانب و تقریبا همه کشورهای جهان تحریم شدهاند و از یک جنگ 12 روزه سهمگین هماهنگ شده با بسیاری از کشورهای منطقه توسط اسرائیل و با همکاری آمریکا جان سالم به در برده و از نظر معیشت رنج میکشند، درکی از این رنج بی پایان و مستمر دارند تا بتوانند معنای زندگی برای زندگی کردن در مخمصه موجود را به دست آورد؟
مجموعه شرایط اعم از نحوه حکمرانی و اداره کشور و میزان تضادهای طبقاتی به گونهای هست که مردم عمق این رنج را - البته نه به لحاظ تاریخی بلکه وضع موجود- آنچنان دریابند که خود را با تمام نگرانیها و ابهامات وفق دهند و جامعه به سکون و سکوت رنج آور خود ادامه دهد و از زندگیای که برایشان ایجاد شده ناامید و مایوس نشوند؟ دامنه درکی که حاکمیت، متوقعانه از مردم دارد تا آن اندازه هست که ضریب تابآوری جامعه همان شود که میخواهد و با شعارهایی که میدهد نظم اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حاصل از حکمرانی خود را در حداقل ممکن حفظ کند؟
در پاسخ این پرسشهای بنیادین تاریخی میتوان گفت مردم به نوعی یاس تاریخی رسیدهاند و شعارهایی که برایش انقلاب کردند را با وضع موجود مقایسه میکنند خود را در رنجی بیپایان و بازندهای صادق بیتقصیر میبینند که نتوانستند به آرزوهایی که برای خود و فرزندانشان داشتند برسند نه تنها نگران آینده خود و آنان هستند بلکه وضع زندگی و شرایط اقتصادی و معیشتی خود را درگرداب تورمی ویرانگر، پرشتاب و نگران کننده، از دست رفته میدانند.
برای مردمی که در انتظار به سر میبرند که چه خواهد شد، خوشی و شادی و بیدغدغگی به ندرت برایشان فراهم است و در انتظار تحولی هستند که هنوز طلیعههای آن آشکار نشده است پس اگر به نیچه فیلسوف و متفکر برگردیم باید گفت عموم مردم قادر نیستند معنای رنجی که به آن گرفتار آمدهاند را درک کنند و خود را با شعارهای برندگان بازی که به ثروت و مکنت افسانه ای ناتراز رسیدهاند، وفق دهند. آنان حتی دریغ روزهایی را میخورند که باورمند بودند که به سرمنزل مقصود و یک زندگی با آرامش و رفاه نسبی میرسند، حال که اطراف و وجوه زندگی خود را نگاه و با آنچه حکمرانان هستند مقایسه میکنند، میبینند آنچه فکر میکردند حاصل نشد.
بیاعتمادی گسترش یافته و کمتر کسی دیگری را قبول دارد، میزان کلاهبردای در عرصه مجازی و زندگی جاری زیادتر شده و روز به روزگسترش مییابد، سرقتهای سازمان یافته به منازل در روز روشن فراوان شده، کیفزنی و زورگیری با کیفیت و کمیت بیشتری در کوچه و خیایان عادی شده، رشوه و رشوه خواری حتی برای یک کار ساده و عادی به یک روش کاری در خیلی از ادارات بدل شده و جامعهای نامظمئن به گونهای به وجود آمده که هر کسی فکر میکند فقط باید به فکر خودش باشد. خبر موارد آشگاری ازتجاوز به عنف دختران جوان وقتل آنان بیش از گذشتههای دور انعکاس مییابد یعنی اخلاق و اعتقادات عمومی فروریخته و بعضا مورد تمسخر قرار میگیرد. از سوی دیگرجناحهای قدرت هر کدام برای منافع بیشتر خود ونه رفاه وآسایش مردم به جان هم افتادهاند، در کنار این حرکتهای یاس آور خرد و ریز، مردم در سطوح کلان شاهد فسادهای بزرگ و بریز و بپاشهای حیرتآور اشخاص درقسمتهایی از حاکمیت یا دولت هستند که اصلا انتظارش را نداشتهاند.
انتشار وسیع این پدیدههای ناهنجارذهن عموم مردم حداقل در میان 9 دهک اجتماعی را به گونه ای مشوش کرده است که با خود میگویند برای چه، معنای رنجی که هست را درک کنیم تا تحمل پذیری خوداز زندگی را افزایش دهیم؟
و آنان از خود میپرسند: برای چه چنین رنجهایی را تحمل کنیم تا بتوانیم زندگی کنیم؟باید به پایان این وضع یأسآور فکر کنیم، شاید به انتهای دغدغهها و نگرانیهای مستمر روزمره برسیم. در مقابل، طراحان وابسته به قدرت چنین تبلیغ میکنند که وضع موجود را باید پذیرفت چون هرتحول یا تغییر رویکردی در ساختار سیاسی و اجتماعی آنچنان شرایط نامطلوبی فراهم خواهد کرد که افسوس همین رنج بردنها و وضع موجود را خواهیم خورد و معنای زندگی را باید در درک و تحمل این رنجها برای اهداف بزرگتر که البته مبهم و ناپیدایند، یافت!

















