مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکا؛ اختلاف این نیست!
اگر از سپهر سیاسی جو زده کنونی خارج شویم و از بیرون به یکی از مهمترین موضوعات مطرح برای سرنوشت کشور نگاه کنیم، بحث مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکا، با اینکه ظاهرا محل مناقشه است و به رغم پیچیده شدن در فضای سیاسی کشور، نه چندان پیچیده است و نه اختلاف عمده و جدی میان جناحهای سیاسی کشور به شمار می رود، زیرا تقریبا تمامی جناحهای سیاسی با ژستهای متفاوت خواستار مذاکره و گفتگو برای برطرف کردن تحریمهای آزاردهنده و ویران کنندۀ اقتصاد و معیشت مردم و در نهایت تثبیت موقعیت خود در طراز بهتری از قدرت هستند.
گذشته از اداهای تندروانه و سر دادن شعارهای تند ضد آمریکایی که عدهای گمان میکنند به وسیله آن میتوانند مقبولیت و محبوبیت بیشتری در میان مردم و به ویژه انقلابیون کسب نمایند، بحث مذاکره با آمریکا، میان سیاستمداران در قدرت و همه جناحها، جدی و پذیرفته شده است، اما اختلاف بر سر این است که چه کسی و با چه شیوهای مذاکره کند؟
به واقع موضوع «عدم مذاکره با آمریکا» اصلا مطرح نیست، زیرا در پشت صحنه و سطوح مختلف این پرسشها تکرار میشود که آخرش چی؟ آیا میخواهیم با آمریکا و یا غرب وارد یک جنگ گسترده نظامی شویم؟ آیا میتوانیم در چنین جنگی به حداقل پیروزی دست یابیم؟ آیا بر آنیم در جنگی خونین و بیسرانجام، بیآنکه به پیروزی و تفوق نظامی فکر کنیم، آتش داخل منطقه نبرد برافروزیم تا مگر با وارد کردن آسیبهای جدی و جبران ناپذیر به دشمن نشان دهیم که قدرتمند هستیم؟
حال اگر بر فرض ثابت کنیم که قدرتمند هستیم، اما در جنگی خانمانسوز، زیرساختهای کشور را بر باد دهیم، این قدرتمندی فرضی به چه کار میآید و چه دردی از دردهای بیشمار مملکت را درمان خواهد کرد؟ آیا تاب آوری ملت تا به آخر در چنین شرایطی متصور است؟
این مجادله فرضی و کلی در میان سیاستمداران و جناحهای سیاسی به یک برآیند روشن میرسد: «مذاکره اجتناب ناپذیر است»، اما اختلاف و مناقشه بر سر این است که یک جناح یا نوعی نگرش منبعث از دیپلماسی رئالیستی بسیار بدبینانه میگوید؛ «با افزایش قدرت نظامی و بُرد موشکهای قارهپیما به فراسوی اروپا یا دستیابی به میزان بیشتری اورانیوم غنی شده با درصد بالاتر، آمریکا به هراس میافتد، با موضع پایین و تسلیمطلبانه پشت میز مذاکره مینشیند، بدون پیش شرط به برجام بازمیگردد و کمتر چوب لای چرخ گفتوگوها میگذارد!
این نظریه بر این باور است که در جهان کنونی فقط میتوان با زبان زور و قدرت نظامی با آمریکا، اروپا و حتی کشورهای موسوم به بلوک شرق که نسبتا تقابل جویی کمتری با کشور ما دارند سخن گفت تا اگر درگیری نظامی صورت گرفت جمهوری اسلامی ایران بتواند در گام اول آسیبهای جدی به کشورهای غیردوست در منطقه و سپس جامعه جهانی با تقدم جبهه گسترده غرب اعم از آمریکا و اروپا وارد سازد، در چنین شرایطی خواهند پذیرفت که کشور ما به باشگاه کشورهای دارای تسلیحات اتمی بپیوندد و در برابر تخاصمات منطقه، آمریکا و سایر کشورها به تضمینهای امنیتی پایدار دست یابد.
در برابر این دیدگاه با طیفهای مختلف موثر در مولفههای قدرت، دیدگاه دیگری وجود دارد که به صراحت بیان میکند؛ مناقشه یا مخاصمه با غرب، عرصه نظامیگری یا قدرت نظامی نیست. این دیدگاه بر این اصل عقلی پافشاری میکند که با دشمن با درجات متفاوت دشمنی باید در میدانی جنگید که حداقل شرایط برابر برای جنگیدن وجود داشته و این شرایط و صحنه جنگ را دستاوردهای دیپلماسی جهان و وجدانهای بیدار جامعه جهانی در عرصه حقطلبی و دفاع از بعضی ارزشهای انسانی جهان شمول افکار عمومی میداند.
این دیدگاه بر این باور است که بشر کنونی پس از قرنها کشت و کشتار و جنگهای داخلی، منطقهای و جهانی با ویرانیهای بیانتها به این برهه رسیده است که مرزهای جغرافیایی الزاما نمیتوانند با ماهیت و جوهره هویت ملتها ارتباط تعیین کننده داشته باشند زیرا میتوان مرزهای جغرافیایی را برداشت و هویتهای ملی که ماهیتا از شاخصهای دیگری شکل گرفتهاند را در حوزه اثرگذاری مثبت و سازنده میان جامعه متکثر یک ملت حفظ کرد.
دنیای کنونی در یک فرارویی جدید و در درجات مختلف، جنگهای منبعث از نژاد، طایفه، قوم، قبیله و زبان را داخل سرزمین و حتی میان دو کشور پشت سر گذاشته و این ویژگیهای هویتی کهن، دیگر مانند قرنهای گذشته سیگنال های قوی و برانگیزاننده در جوامع انسانی برای جنگیدن منتشر نمیکنند و البته به تدریج ضرب آهنگ کندتری یافتهاند.
این باور در ابعادی بزرگتر در میان کشورهای هم مرز و ژئوپلیتیکهای منطقهای، چه مانند کشورهای اروپایی و چه مناطق دور از هم، مانند رابطه آمریکا با کشورهای اروپایی، به صورت پیمانهای نوشته و نانوشته مبنای مناسبات سیاسی و مبادلات اقتصادی قرار گرفته است.
این ایده جدید البته با ریشه فلسفی کهن بر این باور است که در یک فضای ساختار پذیر، گفتگو، دیپلماسی و حفظ منافع متقابل منشا تصمیمگیری برای افزایش بهرهوری در کیفیت زندگی انسانهایی با زبان، قومیت، فرهنگ و تاریخهای متفاوت قرار گرفته، هر چند شعله تضادهای گفته شده خاموش نشده.
این دیدگاه در کلیت خود، مذاکره با آمریکا را بر مبنای همین نظریه میپسندد و به عبارتی باید گفت؛ جناح یا جناحهایی از سیاسیون کشور معتقدند که حفظ منافع ملی و رفاه و آسایش مردم در یک فرایند پایدار از این طریق تضمین میشود.
این دو دیدگاه حتی در کشورهایی مانند آمریکا و برخی جناحهای سیاسی اروپا به نسبتهای مختلف و کیفیتهای کم و زیاد متفاوت وجود دارد و منشا اثر و اقدام است.
نگرش ترامپ - بولتونیسم که به صورت یک طیف در دیپلماسی آمریکا وجود دارد نیز بر این باور است که این قدرتِ ناوگانهای مجهز و زیردریاییهای غول پیکر و هواپیماهای رادار گریز دوربرد اف 35 و خلاصه قدرت نظامی در کنار اعمال زور به اشکال مختلف از جمله تحریمهای بیرحمانه و ضد انسانی است که جمهوری اسلامی را وادار به تسلیم و قبول شکست میکند.
حال گفته میشود بایدن گرچه ماهیتا نمود دیگری از جوهره تاریخ قدرتطلبانه و برتریجویانه آمریکاست اما قصد ندارد و نمیخواهد مانند این جناح فکری با ایران برخورد کند.
از سوی دیگر و قبل از تفوق دو دیدگاهی که برشمردیم باید گفت؛ اگر ایران بخواهد با باور قدرت نظامی و توسعه آن وارد بحثِ مذاکره با آمریکا یا برقراری روابط با آن و کشورهای اروپایی و منطقه شود، پا به عرصه یک مسابقه تسلیحاتی بیانتها با کشورهایی خواهد گذارد که زیرساختها و اعتبارات بیشتری برای نو به نو کردن تسلیحات و قدرت نظامی خود دارند، و چه بسا در نهایت آن شود که بعد از «سالت 2» و در دوره گورباچف اتفاق افتاد: جدا کردن کلاهکهای اتمی موشکهای قارهپیما و امحای آنها در برابر دوربینهای تلویزیونی و تغییر رویکرد تقابل جویی تسلیحاتی دو کشور آمریکا و شوروی به جانب رقابتها و تفوقهای گسترده اقتصادی در ژئواکونومیکهای مهم جهان.
در ادامه این بحث و در سرفصلی دیگر به ریشههای نظری دو دیدگاه گفته شده میپردازیم، اما به هر حال درست آن است که با تعابیر و تعاریف نادرست و سنتی از مفاهیمی چون استقلال، غیرت و عزت ملی، روشی اتخاذ نکنیم که منافع ملی آسیب ببیند و مردم را ناراضی و در جایگاه اعتراض و تقابل جویی توام با برخوردهای شتابزده و بیسرانجام قرار دهیم!
در توضیح بیشتر؛ القای صحنه دیپلماسی جهان در هر زمان و در هر شرایط بر مبنای رئالیسم بدبینانه و برخورد مناقشهآمیز و این باور که اقتصاد، اگر هم نقشی داشته باشد به واسطه نقش آن در قدرت نظامی است، اگر نگویم نخنما شده، میتوان گفت که تنها راه اعمال دیپلماسی نیست و دیریست که این تفکر، یکه تازی خود در حفظ منافع ملی و تقابل جویی در مناطق نبرد دیپلماتیک را از دست داده است.
بسیاری از کشورها برای تحکیم اقتدار خود، راهبردهای متکی بر نظریه وابستگی متقابل «کانت» که باور داشت «پیوندهای اقتصادی میان کشورها باعث همگرایی فزاینده میشود و روابط میان دولتها و تعارضات آنها میتواند از راههای ترافع و داوری و نه الزاما از طریق خشونت حل شود» را پیش گرفتهاند.
نظریه «هابز» برای تعیین نوع دیپلماسی در جهان کنونی کاربرد اندکی دارد.
نمی توان آرامش میان کشورهای جهان را بر اساس این نظریه که «انســان، گرگ انســان و ذاتا شرور و برتری جو اســت»، لذا جنگ ها و تقابل جویی نظامی اجتناب ناپذیر است را در شرایطی مبنای روابط بینالملل قرار داد که دانش و اطلاعات، در عرصه های عمومی و تخصصی، جهانی شده است.
در چنین جهانی، نه شــیوه های مک کارتیسم آمریکایی و نه رقابت های تسلیحاتی این کشور با اتحادجماهیر شوروی، در میان اندیشــه ها و وجدان های بیدار جامعه بشــری - که از پهنه گســترده و اجتناب ناپذیر کسب اطلاعات گریزی ندارد- معنی و مفهوم ندارند.
اندیشمندان، سیاستمداران و روسای دولت ها و حتی شرکت های بزرگ چند ملیتی مستقل از دولت ها، وقتی به این گذشتۀ مملو از تخاصم و تقابل و صرف بودجه های هنگفت تسلیحاتی نگاه می کنند با خود می گویند؛ این بشر با این همه نفرت و جنگجویی برای نابودی و امحای خود از کجا آمده و منبعث از چه اندیشه ای در لبه پرتگاه نابودی انسانهای دیگر قرار گرفته بود؟
این بحث در شرایطی است که وضعیت حکمرانی در بعد سیاسی و سیاست خارجی آمریکا الزاما سمت دیگری یافته است، هرچند هنوز کشــورهایی هســتند که جهان را محل تضادهای آشتی ناپذیر و مملو از تخاصم و دشــمنی می دانند و تاریخ قرن های متمادی مخاصمه که در نهایت به گفتگو، صلح و سازش و همبستگی متقابل اقتصادی و سیاسی و تامین منافع متقابل رسیده اند را نخوانده یا مورد مداقه قرار نداده اند.
اگر باور کنیم که الزاما، انســان همچون انسان هابزی «گرگ انسان» نیست و سهم مخاصمه و مقابله جویی نظامی و تسلیحاتی در جهان کنونی می تواند اندک و ناچیز باشد، به یقین نوع گفتگو، مذاکره و تفاهم ما فرق خواهد کرد و به فرازهایی ماندگار و جهان پسند در دیپلماسی دست خواهیم یافت، در عین حال که چندان چیز تعیین کننده ای از دست نخواهیم داد.
خوب اســت یادآور شــویم در تمامی طول تاریخ اندیشۀ سیاسی، سیاستمداران دریافته اند در شــرایطی - حتی اگر تن به جنگی بدهند- وقتی منافع ســرزمین، ملت یا دولت هایشــان محقق شده که سنجشــی دقیق و واقع بینانه از برابری یا نابرابری توان نظامی طرف متقابلشان داشته اند.
به نظر می رســد که ریشــه های اختلاف و به نوعی جدال سیاســی موجود میان جناح ها در کشــور ما، گذشته از ظاهر سازی های وجاهت طلبانه، هر کدام به طور عمده منبعث از این دو نظریه هســتند و اگر این بحث را به گفتمانی ملی و رســانه ای تبدیل کنیم، به برآمدی موثر برای حل مشکل تاریخی چگونگی مذاکره با آمریکا خواهیم رسید.
منصور انصاری
پژوهشگر اقتصاد سیاسی
کاج پرس: این مقاله پیش از این، به عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاری شماره 5434، مورخه دوشنبه 8 دی ماه 1399 چاپ شده بود.
برای پیوستن به شبکه های اجتماعی کاج پرس کلیک کنید: